×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

معرفتی - خاطرات بچگی

× ارائه مسائل اجتماعی - فرهنگی
×

آدرس وبلاگ من

alam.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/eiman123

آقای بی شر و شور

آقاي بي شرّ و شور

آبادان بوديم. محمد رضا داخل سنگر شد و دور تا دور سنگر رو نگاه كرد و گفت: �آخرش نفهميدم كجا بخوابم.  هر جا مي‌خوابم يه مشكلي برام پيش مياد. يكي لگدم مي‌زنه. يكي روم مي‌افته. يكي ..�

از آخر سنگر داد زدم: �بيا اين گوشه سنگر. يك طرفتم ديوار سنگر. كسي كاري به كارت نداره. منم كه آزارم به كسي نمي‌رسه.�
كمي نگاه كرد و گفت: �عجب گفتي! گوشه امن و امان و تو هم كه آدم بي شرّ و شوري هستي.�
فوري پتوهاشو آْورد و انداخت آخر سنگر و خوابيد و چفيه اش هم كشيد رو سرش. منم خوابيدم و خوابم برد.

خواب ديدم با يه عراقي دعوام شده. عراقي زد تو صورتم. منم عصباني شدم و دستم و بردم بالا و داد زدم: �يا اباالفضل علي!� و محكم كوبيدم تو شكمش.
همين كه مشتو زدم كسي داد زد: �يا حسين!�
از صداش پريدم. محمدرضا بود. هاج و واج و گيج و منگ دور سنگرو نگاه مي‌كرد و مي‌گفت: �كي بود؟ چي شد؟�
مجيد و صالح كه از خنده ريسه رفته بودند، گفتند: �نترس! اين آقاي بي شرّ و شور با مشت محكم كوبيد تو شكمت!!!�


پنجشنبه 25 فروردین 1390 - 10:22:01 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آقای بی شر و شور


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

3867 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

10 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements