آقاي بي شرّ و شور
آبادان بوديم. محمد رضا داخل سنگر شد و دور تا دور سنگر رو نگاه كرد و گفت: �آخرش نفهميدم كجا بخوابم. هر جا ميخوابم يه مشكلي برام پيش مياد. يكي لگدم ميزنه. يكي روم ميافته. يكي ..�
از آخر سنگر داد زدم: �بيا اين گوشه سنگر. يك طرفتم ديوار سنگر. كسي كاري به كارت نداره. منم كه آزارم به كسي نميرسه.�
كمي نگاه كرد و گفت: �عجب گفتي! گوشه امن و امان و تو هم كه آدم بي شرّ و شوري هستي.�
فوري پتوهاشو آْورد و انداخت آخر سنگر و خوابيد و چفيه اش هم كشيد رو سرش. منم خوابيدم و خوابم برد.
خواب ديدم با يه عراقي دعوام شده. عراقي زد تو صورتم. منم عصباني شدم و دستم و بردم بالا و داد زدم: �يا اباالفضل علي!� و محكم كوبيدم تو شكمش.
همين كه مشتو زدم كسي داد زد: �يا حسين!�
از صداش پريدم. محمدرضا بود. هاج و واج و گيج و منگ دور سنگرو نگاه ميكرد و ميگفت: �كي بود؟ چي شد؟�
مجيد و صالح كه از خنده ريسه رفته بودند، گفتند: �نترس! اين آقاي بي شرّ و شور با مشت محكم كوبيد تو شكمت!!!�
3867 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
10 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian